سایت جملات و داستان های آموزنده کیمیا - بخش چهل و چهارم جملات و داستان های آموزنده

هرگز نمی خواهم به واسطه محدودیت هایم محدود شوم.( باربارا استراسنید)

بسیاری از چیزهایی را که می خواهیم داشته باشیم می توانیم با نشان دادن توانمندی خویش به آسانی بدست آوریم.( ارد بزرگ )

پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد. ( ارد بزرگ )

بر زمین لجبازی " پای نفشار" که سخت " لغزنده " است.

دعایی که غایبی برای غایبی دیگر کند، از همه دعاها زودتر مستجاب میشود.( حضرت محمد(ص))

خداوند دوست دارد که وقتی یکی از شما کاری می کند آن را کامل کند. ( حضرت محمد(ص))

همه رویاهای ما می تواند محقق شوند اگر ما شجاعته دنبال کردن آنها را داشته باشیم.(والت دیسنی)

به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تا بوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!( شکسپیر )

اگر در کارها جدیت به خرج ندهید بی استعدادترین افراد مصمم و با اراده از شما پیشی می گیرند.

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ می گوید، حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی می کند.

به نظر گاندی هفت مورد زیر که بدون هفت مورد دیگر ، خطرناک و ویرانگرهستند:

ثروت بدون زحمت

لذت بدون وجدان و صداقت

دانش بدون شخصیت

تجارت بدون اخلاق

علم بدون انسانیت

عبادت بدون ایثار

سیایست بدون شرافت

اسرار شخص ، مانند زندانیانی است که چون رها شوند تسلط بر آنها غیر ممکن است.( شوپنهاور)

آنکه از دست روزگار به خشم می آید ، هر آنچه آموخته بیهوده بوده است.(گریستن)

آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند. ( فردریش نیجه )

داستان کوتاه:

حکایت شاهی که می خواست در مورد خدا بداند و وزیری که غلام خداشناسی داشت.

حکايت است پادشاهي از وزيرش كه آدم خدا پرستي بود پرسيد: بگو خداوندي که تو مي پرستي چه مي خورد، چه مي پوشد، و چه کار مي کند پس اگر تا فردا جوابم نگويي عزل مي گردي!!!
وزير سر در گريبان به خانه رفت ...
وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که او را چه شده؟
و او حکايت را آنچنان كه بر او رفته بود بازگو کرد.
غلام خنديد و گفت: اي وزير عزيز اين سوال که جوابي آسان دارد.
وزيز با تعجب گفت: يعني تو آن ميداني؟ پس برايم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه ميخورد؟
غلام پاسخ گفت: غم بندگانش را، بدين صورت که ميفرمايد: من شما را براي بهشت و قرب(نزديكي) خود آفريدم. چرا دوزخ را برميگزينيد؟
آفرين غلام دانا. و آنگاه پرسيد: خدا چه ميپوشد؟ رازها و گناه هاي بندگانش را.
وزير كه خيلي خوشش آمده بود گفت: مرحبا اي غلام تيزهوش
او آنقدر ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد.
ولي باز در سوال سوم درماند، رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلام رهسپار شد و سومين را پرسيد.
غلام گفت: براي سومين پاسخ بايد کاري کني. كه كمي برات سخت است!
چه کاري؟ رداي وزارت را بر من بپوشاني، رداي مرا بپوشي، مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببري تا پاسخ را باز گويم.
وزير که چاره اي ديگر نمي ديد قبول کرد و آنها با آن حال به دربار حاضر شدند.
پادشاه با تعجب از اين وضعيت پرسيد؟ اي وزير اين چه حاليست تو را؟
وغلام حاضرجواب آنگاه پاسخ داد: که اين همان کار خداست اي شاه که وزيري را در خلعت غلام و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد.


برگرفته از :

http://arcanum65ruydar.blogfa.com/post-45.aspx

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خبرنامه

خبرنامه

سایت شعر-روانشناسی : سخن بزرگان(15)